معنی ورزش انفرادی

حل جدول

ورزش انفرادی

تیراندازی


از ورزش های انفرادی

اسکواش، بدمینتون، بوکس، تنیس، تنیس روی میز، پینگ پنگ، تیراندازی با اسلحه، تیراندازی با کمان، جودو، دوچرخه سواری، دو و میدانی، ژیمناستیک، کشتی، گلف، هندبال، شمشیر بازی، کروکت


انفرادی

تنهایی

لغت نامه دهخدا

انفرادی

انفرادی. [اِ ف ِ] (ص نسبی) منسوب به انفراد؛ فردی: زندگی انفرادی. مقابل زندگی اجتماعی. تنها بسر بردن.


ورزش

ورزش. [وَ زِ] (اِمص، اِ) ورزیدن. (برهان) (آنندراج). رجوع به ورزیدن شود. || اجرای مرتب تمرینهای بدنی به منظور تکمیل قوای جسمی و روحی. (فرهنگ فارسی معین). || کسب. (منتهی الارب). اکتساب. (یادداشت مؤلف). به دست کردن. به دست آوردن. حاصل کردن. تحصیل. اندوختن. گرد آوردن. عمل کردن. کار کردن. (فرهنگ فارسی معین):
که چندین بورزید مرد جهود
چو روزی نبودش ز ورزش چه سود.
فردوسی.
هر کار که تو در جهان از بهر مرادی و شهوتی بکنی هم از آن وجه بر تو رنجی مستولی شود که ترا از ورزش آن پشیمان کند. (کتاب المعارف).
|| زرع. کشت. (یادداشت مؤلف):
بماندند پیران بی پا و پر
بشد آلت ورزش و ساز و بر.
فردوسی.
|| شغل. عمل. حرفه. سعی. کار. (ناظم الاطباء). پیشه. (فرهنگ فارسی معین). کار با مشقت و تعب. محنت. (ناظم الاطباء):
بشد رأی و اندیشه و کشت و ورز
که مردم ز ورزش همی گیرد ارز.
فردوسی.
شما دیر مانید و خرم بوید
به رامش سوی ورزش خود شوید.
فردوسی.
به مطبخ هوس و فکرت تو بی ورزش
هزار بره ٔ ناپخته هست و ناخورده.
سوزنی.
|| تمرین و مشق. (یادداشت مؤلف). ملکه. پراتیک. هرکاری که بسیار و پی درپی کنند برای آنکه در آن هنرمند و کامل شوند. (آنندراج). مداومت دادن در هر کاری. (ناظم الاطباء):
با بلاهای دوست ورزش کن
خویشتن را بلندارزش کن.
اوحدی.
هرچه ورزش کنی همانی تو
نیکویی کن اگر توانی تو.
اوحدی.
|| کوشش و جهد. || فایده. حاصل. منفعت. || پرهیز. اجتناب. || زهد. || ریاضت و حرکات و اعمال مخصوصه که برای قوت اعمال بدنی همه روزه به جای می آورند. (ناظم الاطباء).

واژه پیشنهادی

ورزش کار انفرادی

تنیسور


از ورزش های انفرادی

بوکس - کشتی - تنیس روی میز - شمشیری بازی - ژیمناستیک -دو میدانی -بد مینتون - تنیس - اسکواش - پدل

پرتاب دیسک، پرتاب نیزه، پرش ارتفاع، پرش طول

فرهنگ فارسی هوشیار

انفرادی

تکی اوازیک (صفت) منسوب به انفراد فردی مقابل جمعی: زندگی انفرادی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

انفرادی

تکی، تنهایی، فرادا، فردی،
(متضاد) جمعی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

انفرادی

تنهایی

کلمات بیگانه به فارسی

انفرادی

تنهایی

عربی به فارسی

انفرادی

تنها , مجرد , گوشه نشین , منزوی , پرت


لحن انفرادی

اواز یکنفره

فارسی به عربی

معادل ابجد

ورزش انفرادی

859

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری